به گزارش آرمان ملی آنلاین، متن صحبتهای سهیل محمودی را در زیر میخوانید:
1- آندره موراویا (نویسنده فرانسوی) جملهای دارد که زندهیاد رضا سیدحسینی در مقدمه رمان «طاعون» اثر آلبرکامو، از آن یاد میکند: «کسی را که خدایان دوست بدارند، جوانمرگ میشود. این تعبیر که به اساطیر یونان برمیگردد، پارادوکس رنجآوری از غم و شادی را در خود دارد؛ دوستداشتهشدن از سوی خدایان و جوانمرگی. این جمله من را بهیاد جوانمرگان تاریخ اندیشه و ادبیات میاندازد که از دوران جوانی به آنها علاقهداشتهام؛ فروغ فرخزاد، میرزاده عشقی، خسرو گلسرخی، صمد بهرنگی، سلمان هراتی و حتی جلال آلاحمد که در 46 سالگی از دنیا رفت و این سن، در وادی فرهنگ و هنر جوانی است. نکته بعدی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که در نحله اهل اشراق، فیلسوفی فقط به معنای اندیشهورزی صرف نیست؛ بلکه اشراقیون، معتقد بودند که این سلوک فیلسوف - یعنی منش معرفتیاش- است که اندیشه او را پرورش میدهد. در هنر قرن بیستم مساله مرگ مولف مطرح میشود که جذابیتهایی هم دارد؛ اما واقعیت این است که این نظریه چندان درست نیست، زیرا بین هنرمند و اثر هنری، همیشه گرههای ارتباطی وجود دارد. به هر حال متن از جایی برخاسته که همان شخصیت و منش نویسنده است. از این منظر، سلوک و مشی معرفتی مجتبی گلستانی اهمیت دارد؛ آنچنآن که توانسته بود با تکیه بر این توجهات، بر رنجهای خود توفق پیدا کند و به مقام خلاقیت و زایندگی دست یابد.
2- جمله دیگری که میتوان در این بحث به آن اشاره کرد، جملهای از نویسنده مشهور و محبوب من و گلستانی؛ یعنی آلبرکامو است که او نیز جوانمرگ شد. کامو با نگرش اگزیستانسیالیستی خود در کتاب «افسانه سیزیف» میگوید: «اگر بدانیم عذاب ابدی است، دیگر عذاب نمیکشیم.» مجتبی توانسته بود با آگاهی و وقوف بر یکسری رنجهای عام و رنجهای خاصی که - به دلیل معلولیت- متوجه او بود، به توفق بر آنها بیندیشد. این مساله، دقیقا همان چیزی است که جامعه امروز ما به آن نیاز دارد؛ یعنی امید به زیستن با غلبه کردن بر مشکلات و رنجها. مجتبی گلستانی امید به زیستن و تابیدن را در خود ایجاد کرده بود و مصداق این تعبیر از آلبرکامو بود که «نوشتن، بیرون جهیدن از صف مردگان است.» اساسا کسی که میخواند تا آگاه شود و مینویسد تا به جامعه آگاهی ببخشد، در واقع تلاش میکند که به حیات، معنی بدهد و این رفتار، حکم دعوت کردن جامعه به امید را دارد؛ آن هم در زمانهای که بوقهای داخلی و خارجی، گاهی ما را به لبه پرتگاه خوفناک ناامیدی سوق میدهند. بنابراین زندهنگهداشتن یاد و خاطر مجتبی به ما یادآوری میکند که قدردان زیستن باشیم و امیدوارانه بیندیشیم. اندیشمندی که به دنبال معنی بخشیدن و ایجاد امید از طریق اندیشگی و پیشگی خود نباشد، در واقع مشغول رفع مسئولیت کردن از خود نسبت به جامعه است. حال آنکه به تعبیر اگزستانسیالیستها؛ انسان مطلقاً مسئول است.
3- ما باید نسبت به زیست خودمان و عنصر حیات احساس مسئولیت کنیم؛ خصوصا در «عصر ظلمت» که به تعبیر هانا آرنت، وظیفه ما در آن بیشتر و سنگینتر است و به تعبیر کنفوسیوس؛ باید در این شرایط، بهجای دشنام دادن به تاریکی، شمعی برافروخت. در هر شرایطی نباید زندگی را تعطیل کرد. به قول سهراب سپهری: «زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود» و به تعبیر اقبال لاهوری: «زندگی در صدف خویش گوهر ساختن است/ در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است» پس باید به جامعه؛ خصوصا جوانترها امید به زندگی داد تا فکر نکنند مهاجرت، تمام مشکلات او را حل خواهد کرد. این سرزمین به نفسهای ما وابستهاست و امیدوار بودن به آیندهای بهتر. به تعبیر شاملو من و تو/ انسان را رعایت کردهایم/ خود اگر شاهکارِ خدا بود/ یا نبود» و به واقع باید رعایت انسان کنیم و این، جز ایجاد امید و دمیدن حیات به جامعه، چیز دیگری نیست.
منبع: armanmeli-1064384